ماه کوچولوی مامان و بابا

پنجشنبه تولد سه سالگی لیانابا نیمچه تمی از کیتی برگذار کردیم  از قبل تصمیم گرفته بودم  ساده برگذار کنم بدون هرگونه استرسی هرچند که دوسال گذشته هم کار زیادی برای دختر عزیزم انجام نداده بودم ولی امسال فقط دوست داشتم به لیانا و خودمون خوش بگذره خیلی راحت باشه. مامان مهین و بابا جلیل هم علیرغم میلشون نیومدن یعنی خودم هم مایل به اومدنشون نبودم چون لیانا وابسته اشون میشد و موقع رفتنشون لیانا تا چند روز ناراحتی میکرد همگی ترجیح دادیم برای سه چهر روز خاطر عزیز لیانا آزرده نشه در عوض منتظریم عید پیشمون بیان هرچند که زحمت کشیدن و هدایای خودشونو با پست فرستادن همچنین خاله مینا که به خاطر نی نی تو راهی نتونستن برای سومین سال تولد لی...

لیانای نازنینم آخرین ساعتهای دوسالگی دارن سپری میشن و شما داری وارد سه سالگی میشی حس عجیب و غریبی دارم عزیزم الان ساعت از دو نیمه شب گذشته و شما آروم کنار من خوابیدی..مامان داره سه سال پیش این موقع رو مرور میکنه خیلی روزهای شاد و هیجان انگیزی بود لحظه شماری میکردم ببینمت  عزیزکم..دلتنگ دوسالگیت میشم همونجور که دلتنگ یک سالگیت شدم چون تکرار نشدنی هستن واین دلتنگم میکنه ولی لحظه شماری میکنم سالهای پیش رو ...عاشقتم دختر مهربون و رویایی من   پینوشت：فرخنده جون کم نظیری دوست خوبم..واقعا پیام تبریکتو دیدم غافلگیر شدم..ممنون از مهربونتیت عزیزم.